برای اکثریت ما پذیرش این که انسان ضعیفی هستیم، راحتتر از این است که بپذیریم انسان با عظمتی هستیم. همین احساس ضعف باعث می شود خود را دچار آن زندگی کنیم که آن را دوست نداریم و با آن احساس خوبی نداریم. در این کتاب عمیقاً درمی یابیم تنها یک مانع مهم و اساسی برای دسترسی ما به عظمت و خواسته هایمان وجود دارد و این کتاب در تلاش است به شما بیاموزد با شناخت این مانع و برداشتن آن به عظمت خود برسید. شما از طریق این کتاب به خود برترتان دسترسی خواهید یافت. اینک با زیستن خود تازه، انگیزه، اعتماد به نفس، شجاعت و احساس رضایت بیشتری در زندگی خواهید یافت. آنگاه به عظمت و تقدسی در درون خود پی می برید که شما را از محدودیتی که در دنیای عقلاست، خارج می سازد. شما عظمت خود را طلب می کنید و او به شما اعطاء خواهد کرد!
بسیاری از مردم و مدیران خبر ندارند مسئولیت، کارکرد و دامنۀ اختیارات روابط عمومیها چیست.
روابط عمومی دلال خبر، مدیر شبکۀ اجتماعی، نصاب بنر، مدیر خرید هدیه یا برگزار کنندۀ همایش نیست، هرچند این مسئولیتها را بهعنوان بخشی از شغلش پذیرفته است. در حقیقت بخش روابط عمومی باید حسابشده و با برنامهریزی، کارا، همراستاکنندۀ منافع شرکت و منافع عمومی و دوطرفه باشد.
با این تفاسیر، اگر سازمان آدم باشد، روابط عمومی پوست سازمان است، مرز بین سازمان و مخاطب است، همان جایی است که آدمهای داخل با آدمهای بیرون مماس میشوند. پس کارشناس این حوزه نهتنها باید خود را در امتداد تمام مرزهای سازمان کش بدهد، بلکه باید مثل شبکۀ عصبی خودش را پهن کند تا کل ارتباطات داخل سازمان را هم یکپارچه کند.
کتاب «روابط خیلی عمومی» کتابی تألیفی و پر از مثالها و چالشهایی است که مدیران واحد روابط عمومی هر روز در کشورمان با آن مواجه میشوند.
سه فصل اول کتاب دربارۀ این است که اصلاً باید با چه کسانی در داخل و خارج سازمان ارتباط بگیریم. در فصول 4 تا 8 به روشهای تولید محتوای اثربخش بهعنوان یکی از اصلیترین وظایف واحد روابط عمومی اشاره شده است. در هفت فصل بعدی، یعنی تا 9 تا 15 به این موضوع اشاره شده است که مخاطب هدف را کجا میتوان پیدا کرد، به او چه بگوییم و برایش چه کار کنیم که پیاممان را دریافت کند. فصول 16تا 19 دربارۀ راهحلهای گوناگون واحد روابط عمومی برای حل مسائل شرکتها و نحوۀ سنجش اثربخشی آنهاست. و در فصل آخر نکاتی بررسی شدهاند که به کمک آنها میتوان با همکاران باسابقهتر حوزۀ روابط عمومی ارتباط مؤثری برقرار کرد.
از بس در این دنیا از من پرسیدند «آخرش چی میشه؟» و «راستی چرا شما رو نمیگیرن؟ بعضی وقتها دچار مالیخولیا میشوم و فکر میکنم آن دنیا هم شب اول قبر قبل از سئوالات دیگر همینها را از من بپرسند. اولش قرار بود موضوع کتاب جدای از این دو سئوال تجربه دوران دکترایم در انگلستان (۱۳۶۳-۱۳۷۰) باشد و اینکه چه شد مهندسی را رها کردم و رفتم دنبال علوم انسانی و کار کردن روی انقلاب ۵۷ اما بعد از بازگشت به ایران به قدری ماجراهای مختلف برایم اتفاق افتاد که دریغم آمد از آنها ننویسم. برای آنان که مثل بسیاری از جوانهای امروزی نگاهشان به گذشته فقط بغض و کینه و نفرت نیست آنان که مسائل سیاسی و اجتماعی را در دیگ زودپز تئوریهای توطئه و فرضیههای جد بزرگوارمان مرحوم دایی جان ناپلئون نمیریزند شاید و فقط شاید این کتاب بتواند یک مقدار جزئی افقهای دیگر بگشاید.